فرشتـــــــــه يک کودک

آموزش کتاب های فيزيک مقطع متوسطه ی دوم


عضو شويد


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشي رمز عبور؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن سايت در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



نظر شما در مورد این سایت چیست؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 76
بازدید دیروز : 108
بازدید هفته : 184
بازدید ماه : 358
بازدید کل : 396592
تعداد مطالب : 134
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



فرشتـــــــــه يک کودک

 

کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد:
"مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد ، اما من به اين کوچکي و بدون هيچ کمکي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ "
خداوند پاسخ داد:
"از ميان بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در نظر گرفته ام . او در انتظار توست و از تو نگهداري خواهد کرد . "
اما کودک هنوز مطمئن نبود که مي خواهد برود يا نه .
" اينجا در بهشت من کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اينها براي شادي من کافي هستند . "
خداوند لبخند زد و گفت :
" فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد . تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود . "
کودک ادامه داد : 
" من چطور مي توانم بفهمم مردم چه مي گويند وقتي زبان آنها را نمي دانم ؟ "
خداوند او را نوازش کرد و گفت : 
" فرشته تو شيرين ترين و زيباترين واژه هايي را که ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني . "
کودک با ناراحتي گفت : 
"وقتي مي خواهم با شما صحبت کنم چه کنم؟ "
خداوند براي اين سوال هم پاسخي داشت : 
"فرشته ات دستهايت را کنار هم مي گذارد و به تو ياد مي دهد که چگونه دعا کني . "
کودک سرش را برگرداند و پرسيد :
شنيده ام در زمين انسانهاي بدي هم زندگي مي کنند ، چه کسي از من محافظت خواهد کرد ؟ "
خداوند گفت : 
" فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ، حتي اگر به قيمت جانش تمام شود . "
کودک با نگراني ادامه داد:
" اما من هميشه به اين دليل که ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود . "
خداوند لبخند زد و گفت : 

" فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت گرچه من همواره در کنار تو خواهم بود . "
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد . کودک مي دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند . 
او به آرامي يک سوال ديگر از خداوند پرسيد :
" خدايا ! اگر بايد همين الان بروم لطفا نام فرشته ام را به من بگوييد . "
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد :
" نام فرشته ات اهميتي ندارد . به راحتي مي تواني او را مادر صدا کني . "

http://farshadnikbin.blogfa.com/




:: موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه حکمت آموز , ,
:: بازديد از اين مطلب : 1319
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
ن : مرادی مطلق
ت : شنبه 18 آبان 1392
مطالب مرتبط با اين پست
مي توانيد ديدگاه خود را بنويسيد


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:


فروش ویژه تبلت هیوندا

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزش فیزیک و یا فیزیک شارژ یا فروش ویژه تبلت دانش آموزی به آدرس ketabephysics.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com